این نگرانی بابت ندیدن باجناق نازنینم آقا کمال بود. او از آخرین هفتهماه اسفند غیبش زده بود و هر وقت سراغش را میگرفتم میگفتند همین دور و برهاست. نشان به آن نشانی که با جناقم را تا همین دیروز ندیدم تا بالاخره خودش آفتابی شد. او دیگر آن کمالآقای خنده رو نبود. سر و وضعش آشفته بهنظر میرسید. بیدرنگ تعارفش کردم که برویم کافی شاپ نزدیک محله مان و فنجانی قهوه بنوشیم. لحظاتی طول کشید تا سکوتش شکست و گفت که در هفتههای پایانی سال نا گهان اتفاق عجیبی افتاد و به فاصله هریکروز پیامکی از بانک دریافت میکرد که فلانی مبلغ مثلا 10میلیون تومان از فلان کارت بهحساب شما واریز شده است. روزهای اول بهخودم گفتم لابد یکی با من شوخیاش گرفته است و دارد سربهسرم میگذارد اما وقتی جمع ارقام به یک عدد 12رقمی رسید هول برمداشت و خواب به چشمم راه پیدا نکرد.
از قضا همان روزی که باید برای آگاهی از چند و چون قضیه به بانک سرمیزدم تلفن همراهم در خانه جا ماند. صدای پیامکهای پیدرپی توجه پسر کوچکم را که در خانه بود جلب کرد و او از سر کنجکاوی پیامکها را خواند و فیالفور به مادرش نشان داد. وقتی برگشتم خانه که موبایلم را بردارم دیدم اهل خانه با نگاههای مشکوک و لبخندهای مرموز براندازم میکنند. خلاصه مورد حملات لفظی و عتاب و خطاب همسرم قرار گرفتم که این پولهای هنگفت از کجا بهحساب تو واریز میشوند و چرا تا حالا از این بابت مقر نیامدی؟! چون دیدم کار دارد بالا میگیرد به اتفاق ایشان عازم بانک شدم و متوجه شدیم که اشتباهی رخ داده و پولهایی که باید بهحساب شخص دیگری بهعنوان پورسانت سرازیر شود از حساب من سردر آورده است. پس از تصحیح اشتباهات از سر کنجکاوی از کارمند بانک پرسیدم این آقا چهکاره هستند. او تنها گفت صاحب حساب هفتهای 10 تا معامله نون و آبدار را جوش میدهد و کلی پورسانت میگیرد! وقتی با همسرم عازم خانه بودیم. او با کنایه گفت: مردم اینجوری پولدار میشن نهمثل تو که پیرارسال اومدی سماور برنجی عتیقه مرحوم آقاجونمو جوش بدی زدی سوراخش کردی.
خوش خیال